سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 92/11/30 | 5:5 عصر | نویسنده : محمد حبیبی

موش و زرافه

(این داستان را خودم درست کردم)

روزی روزگاری یک موش به صحرا میرفت. ناگهان چشمش به درخت گردوی بزرگی افتاد. گفت من این گردو را چگونه از درخت بچینم. کمی با خود فکر کرد، و پیش سلطان جنگل رفت، و گفت:

«سلام بر سلطان جنگل؛ می­توانی گردویی را که به درخت آویزان است برای من بچینی؟»

شیر گفت: « کاری از دست من ساخته نیست، باید به کنار برکه بروی و از تمساح کمک بگیری»

موش گفت:«ممنون که مرا راهنمایی کردید»

موش به راه می افتد و پس از دیدار با تمساح متوجه میبشود که او نیز نمی­تواند کمکی به بکند. بنابراین پیش زرافه می رود، و می گوید:«آقا زرافه می توانی گردو را برای من از درخت بچینی؟»

زرافه گفت:«سعی خودم را می کنم» آنها به راه می افتند و زرافه گردو را برای او می چیند. زرافه به خاطر گردن درازش دیگر ناراحت نشده و خدا را شکر می کند.

 




  • راه بلاگ | تک تاز بلاگ | قیمت دلار